اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

حمید!

من حمید هستم

عالمم عالم خاک

چشم هایم باز

طور دیگر بینند

وزوز پروانه،

عوعوی گربه،

و صدای خرناس سگان را من

در زمین می بینم

روزگارم بیست

نمره هایم بی بیست!

مادرم لطف خدای ماهر

پدرم همچو دماوند ایستا

و خدایم که همو اول و آخر

که همیشه نزند تیغ ردم

دشت ها می پایند

کوه ها می بینند

قد رعنا و رخ یار مرا

همچو لاله

پی دشت و دمن و سوسن و سنبل

که کویر طبسم کرده پر از گل

شود این جان منم در ره او چاک

بکند روح مرا یاد رخش پاک

خاطراتم را من

می نگارم در برگ

من عاشق

بلبلان چه چه خود را بنگارند بر این دشت شقایق

برسانند به گوش عالم

نشدم یکدم از این عشق فارغ!

حیف!

حیفم آمد که نگویم با تو

غم دوری، هجران

غم بی هم بودن

غم دور از یاران

حیفم آمد که نگویم با تو

غم وصل و غم دل را

خوشی بر باد رفته

روز تنهایی ها

حیف دیگر دل نیست

در پی خوشبختی

حیف دیگر بر لب ها

نای صحبت هم نیست

 

چشم هایم دیگر

سوی دیدن رفته

بادها گوشم را

از شنیدن برده

روزگار مرده

سال ها خاموشی

کوه سرد آتش

بار دیگر روشن

بار دیگر پاها

بر زمین غلطیدند

گفتم آن از چه

جویند در بسته؟

آگهان عالم

همه شان دست بسته

متحیر مانده

به افق ها خیره

عینک

شیشه های عینکم نم شده باز

چشای ناز تو رو ندیده باز

کاشکی روزی برسه که بی خبر

خبر اومدن بپیچه باز

روزای با توی من چه زود گذشت

همه کارت شده بود ادا و ناز

رنگ چشمای تو یادم نمیاد

حتی اسمت شده واسه من یه راز

همه فکرم شده کل زندگیم

که تو کی میایی دوباره باز

ماه من

کوچه های باریک را پشت سر گذاشتم

از محله های سرد و تاریک گذشتم

شهرهای مه آلود را درنوردیدما

و

به نگاه بی انتهای تو رسیدم

به دستان گرم تو

به آغوش بازت

به آغوش پرمهرت

هوای سرد و مهی

با اشاره تو شروع به باریدن کرد

ولی

دیو پلید راهشان را بست

اما گستره تو آنچنان بود که

صف دیوها را در هم شکست

و راه فرشتگان را هموار ساخت

هم اکنون تو ای ماه من

مرا دریاب!

مناجات یک گناهکار 2

خداوندا! به حق فرستادگان بز حقت

تویی آخر عزت،

تویی آخر کرامت،

تویی آخر قدرت،

تویی آخر مغفرت،

تویی که آخر همه چیز هستی

کرامتی ده که

همه کریمان در حسرتش باشند

عزتی ده که همه عزیزان در آرزویش هستند

قدرتی ده که در همه حال در راه رضای تو قدم بردارم

و این قلم عفی بر همه اعمال قبیحم باشد

خداوندا! به حق عزیزان درگاهت

گناهان ما را ببخشای!

نه آنطوری که بر روی کاغذ و به سادگی نگاشته ام که به سادگی از دست رود.

لذت گناهان را در وجودم دردناک تر از آتش خشمت جلوه فرما.

هدایتی از سویت خواستارم که

جگرگوشه غریب رسولت از ما راضی باشد؛ که رضای او هم ارز رضای توست.

خداوندا! به حق موعود بشارت داده شده ات

وعده ای را که به بندگان مستضعفت داده ای سریع تر محقق فرما!

حس غریب

حس غریبیست

نتوانم وصف کردنش

گویند رهایش کن

گویم که نتوانم

من،

پنجره،

گلدان،

بوی خاک باران خورده

سالهاست که آشناییم

پس،

درنگ چرا؟

تامل چرا؟

نمی شود!

لحظه ای جدا شد

فکر را نمی شود کشت

چشم را نمی شود بست

چاره ای جز صبر نیست

عرصه امتحان

فکر پرواز

نه در بلوغ

فکر رفتن

نه در غروب

جاده ای می جویم

که در انتهای آن کوه باشد

شتری منتظر آب،

روزها بی آب

شب را در پی سایه در راه

در زندان باز است

بسته ای در راه نیست

علف هرز چه جا در صحرا؟

چشمانم بسته

لبهایم خسته

فاصله

جاده محبتم پر مه شده

ماشین قلبم اجبارا با دنده سنگین حرکت می کند!

اکنون که تو نیستی

ماشین،

هزاران کیلومتر را درنوردیده

گردنه ها که نپیچیده

سربالایی ها که نرفته

و بدتر از این ها

راندن بی توست

من بی تو مثل ماشین بی راهنماست

که در جاده سرگردانست

اکنون که سرعت سنج ماشین صفر را نشان می دهد

و در جاده سراشیبی عقب عقب می رود

در این فکرم که چرا

ماشین سرعت منفی ندارد

تا بدانم که چند سال

با تو فاصله است

تو توانایی و من ...

زیر باران رفتن

در شب سرد برهنه

رفتن از راه گذرگاه عبث

پل بی جان و درخت سرسبز

بی فانوس

ممکن نیست!

مجلس بزم محبت نروند

بی هیچ دعوت

 

کشتن دیو سپید

کار من نیست

بحر رستم کندش خالق او

 

سوختن کلبه احزان نبود کار من و تو

خالق کلبه توانش ندهد

گر بخواهد

 

کار من پیروی از روی تو است

چین صورت

شده فانوس ره عشق

برای من بی عشق

فانوس شکستم

چین تو هنوز من ندیدم

شکل تو هنوز من ندارم

رفتن به میان تپه های دوردست

در پی صورت تو

یافتنت گم شده بود

چهره ات زرد و پریشان

 

آه و افسوس تو را کرده پریشان

بس که من در پی تو دشت و بیابان

دیدنت هیچ ندیدم

مشکل کار کجاست؟

من بدبخت و دم مرگ رجز خوان

سلام

سلام!

از بازدید کنندگان گرامی وبلاگ به دلیل دیر آپدیت کردن عذر می خوام. چون تو مسافرت بودم نتونستم آپدیت کنم.


با تشکر از بازدیدتون.

نجوای عاشقانه

روزها با یاد تو سپری میشوند

و شبها با خواب تو

روزها فکر تو

و شبها ذکر تو

تنها تویی که برایم میمانی

و تنها تو برایم ارزش داری

خدا کند مرگم هم به خاطر تو باشد

و سعیم هم برای تو

تنها فکر و ذکرم تو شدی ای دلبر من

می دانم که فقط تو هستی

که ارزش فکر کردن داری

تویی که مرا بیشتر از همه دوستم داری

حتی بیشتر از خودم

پس

نگذار کاری کنم که تو نمیخواهی

نگذار به سویی روم که از تو دور شوم

نگذار چیزی بخورم که از یادت غافلم کند

نگذار حرفی بزنم که از من دلگیر شوی

نگذار که چشم به سویی رود که تو در آن نباشی

نگذار دست به چیزی بزنم

که تو ناپسندش داری

نگذار!

نگذار!

نگذار که از دوریت دردی بدتر از مرگ دهد