زیر باران رفتن
در شب سرد برهنه
رفتن از راه گذرگاه عبث
پل بی جان و درخت سرسبز
بی فانوس
ممکن نیست!
مجلس بزم محبت نروند
بی هیچ دعوت
کشتن دیو سپید
کار من نیست
بحر رستم کندش خالق او
سوختن کلبه احزان نبود کار من و تو
خالق کلبه توانش ندهد
گر بخواهد
کار من پیروی از روی تو است
چین صورت
شده فانوس ره عشق
برای من بی عشق
فانوس شکستم
چین تو هنوز من ندیدم
شکل تو هنوز من ندارم
رفتن به میان تپه های دوردست
در پی صورت تو
یافتنت گم شده بود
چهره ات زرد و پریشان
آه و افسوس تو را کرده پریشان
بس که من در پی تو دشت و بیابان
دیدنت هیچ ندیدم
مشکل کار کجاست؟
من بدبخت و دم مرگ رجز خوان