اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

حس غریب

حس غریبیست

نتوانم وصف کردنش

گویند رهایش کن

گویم که نتوانم

من،

پنجره،

گلدان،

بوی خاک باران خورده

سالهاست که آشناییم

پس،

درنگ چرا؟

تامل چرا؟

نمی شود!

لحظه ای جدا شد

فکر را نمی شود کشت

چشم را نمی شود بست

چاره ای جز صبر نیست

عرصه امتحان

فکر پرواز

نه در بلوغ

فکر رفتن

نه در غروب

جاده ای می جویم

که در انتهای آن کوه باشد

شتری منتظر آب،

روزها بی آب

شب را در پی سایه در راه

در زندان باز است

بسته ای در راه نیست

علف هرز چه جا در صحرا؟

چشمانم بسته

لبهایم خسته

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد