اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

روز بهاری

یاد آن روز بهاری

در مقابل خروجی

چشم من پیش قناری

فکر من تنگ بلوری

یاد تو لکنت زبانی

حرف تو چون در سبزی

اشک من شد ناتمامی

رفتنت شد بی مرامی

 

یاد دیروز ...

آن زمان ها مدرسه درس

و حساب و هندسه

اثبات و جبر در هر کلاس

هر کس می آمد

تک کلامش را شنیدم

بی نهایت!

دوری و هرگز رسیدن!

نصف راهم تا ابد

نصف دیگر تا ابد

دیگر نبینم

یاد آن روز بهاری

 

...

دل تنها

در این تالار دردستان

دل سرخی پریدن کرد

دلان همنشینش را

همه زرد و پریشان کرد

دلی شاد و روانی شاد

دلی پر غصه و پر درد

تمام فکر و ذکرش شد

دگرها و کمک ها کرد

که غم های خودش را بر

سمند دلخوشی بسپرد

دلی آزاد از این دنیا

تنش را هم رهایش کرد ...

جاده عشق

چشمهایم هزاران کیلومتر را درنوردیده اند

ولی،

هنوز، حتی یکبار چشمهایت بر چشمهایم

نظری نکرده اند

جاده های عشق در پی چشمان تو از پی هم می گذزند

می اندیشم  که

شاید نگاهم هیچ اثری در نگاهت نداشته

شاید،

حرف هایم بی اثرند

شاید،

گریه هایم مثل آب مقظر بی خاصیتند

شاید،

پاهایم خسته تر از آنند که با تو بیایند

شاید ...

سراسیمه و حیران، با پای برهنه

با حداکقر توانی که دارم

در پی ات

خواهخم دوید

اگر،

اشک مجالم دهد و

چشمهایت، چشمهایم را بخواهند