روز ملاقات رسید
اما باز
خبری از رخ آن یار نشد
هجران
بی روز وصال باز رسید
از کنج سیاهی مهتاب،
با خستگی از گردش ایام، دگربار
بر پرده ظلمانی شب
پشت نمود
از سنگ سیاه بت من ناله و فریاد هواخواست!
از روی و جمالش دل من واله و حیران
در غمکده ها باز
آتش بگشود آن رخ چون روی مسیحا
چون تک رمقی بر بدنم
باز نماند
دم، بر همه دم، باز دمید از نفسش
یوسف به جمالش شده واله
آن کشتی نوحش اما
چون جای در این دار نگیرد
دلها همگی بر عرشه آن جای گرفت
مستی
که برای دل شیدا محیاست
حیرت زده از آن دل غوغا، شده سرمست
ساقی!
در جام من امشب قدحی ناب بریز
تا صبح شراب و می و مستی
آنگه
که دگر نای نماند
بس کن که سراسر دلکم ریش شود
تا صبح سرودم ز تجلای وجود
هر شب پرم از ناز و تمنای وجود
با من باز
گوی از سال نکویی که دگر باز نماند
از روز نکویم نگهی بیش نماند
ناگه
شدم آشفته گدای ره میخانه
دست ها را اما
در پیش تو بردم به هوا
بی تو رمقی در دل من باز نماند
جز تو قدحم خالی و بی آب بماند
با من بیا تا کنج مهتاب
تا ته شب
سیاهی بعضی وقت
حتی،
بهتر از سفیدیست
با من بگو از راز آفتاب
روزی که تمام کرد
سفیدی بعضی وقت
حتی،
بدتر از سیاهیست
سیاهی نماد آرامی و
سفیدی نماد جنب و جوش
چه صلح های سپید که
به سیاهی نگروید
شنیدی که
دست دوستی با سفیدی دراز کرد
ولی،
آخر به زخم کین رفت!
در پس پرده عشق
همه کس واله و سرمست بماند
آن کس که بر او اشک روانم همه آمد
از دور نگاهم ننمود اما
گفت
از کار تو من روضه رضوان نفروشم
دانی،
راز گل سبزی که دگر سبز نماند
زرد است
زرد است همه آبی از او رفت ز دنیا
پایان همه عشق فروزان
سوختن،
با هیزم یار
ظهر شده
تموم یخای دلم وا شده
کنج دیوارکای دل شکسته
میون اون نارنجای ترشیده
چشای من
مثل تموم حیرت و کوه غم
شناورن تو دریای واهمه
مژده بده ای دل بارون زده
عرقو از رو پیشونیت پاکش کن
همه ماهیای دریای غم
از غصه های پیش تو مرده ان ...
میون اون نارنجای ترشیده
کنار ساحل شن دریای غم
دلم هوای دلتو می کنه
تا روزیکه
از تپشش خسته شه
من همیشه با تو بودم
هم روز غم ، هم روز شادی
در کنج دلت صدای دریا
یاد گرمای نگاهت
هم صدای تیک قلبم
عین ماه شب چارده
شمع تاریکی برایم
واله و سرمست، خرامان
رازهای پیش رویم
نم نم و کم کم گشودم
ژاله ی گل های زیبا
از دل صحرای خالی
دانه های برف شادی
رازهای زندگانی
از برای قلب خسته
من فقط یک هدیه دارم
سرنوشت نانوشته
روز وصلت را نوشته
نقد کننده: استاد چنگی زاده
به نقل از سایت شعرنو
لینک یادداشت: http://www.shereno.com/news2.php?id=7516
خنده هایت آشکار
گریه هایت پنهان
با تو شبهایم مهتابی
بی تو روزهایم خاموش
در آسمان فکرهایم
یادت،
همچو پرنده سپید
خنده هایت،
همچو اسبی بالدار
می پرند اما من
همچنان در زمین
راه می روم
چشمهای پرفروغت
بر چشمهای بی فروغم
نعمتیست
هر بار عینکم را با دیدن چشمهایت
می شکنم
فکر می کنم همیشه در برابرم خواهند بود
ولی بعد از رفتن
باز عینکی نو چشمهایم را
زیر شیشه اشکهایم را
پنهان کرد.
چکیده ی شعر:
خنده های توآشکار و گریه های من پنهان است . با تو شبهای من مهتابی و روشن است و بی تو روزهایم تاریک است . یاد تو در فکر و خیالم مثل پرنده ی سفیدی است و خنده هایت مثل اسب بالداری است که می پرند ولی من روی زمین راه می روم چشمهای پرنورت برای من نعمتی است و هر بار با دیدن تو عینکم را می شکنم تا فکر کنم همیشه برابرم خواهی بود . . .
در ادامه مطلب:
ادامه مطلب ...فردا،
ستاره ای از آسمان به زمین می آید
خواب دیدم روزی،
هر بار آرزویم این بود
کاش من هم
از پس تاریکی
در آسمان آبی
ستاره ای داشتم کاش!
تا صبح نخوابیدم آن شب
فکرکردم کیست؟
دیدم فردا
آسمان را پاییدم
پرنده ای حتی،
نبود!
فکر کردم باز
یعنی چه؟
هر چه فکر می کردم
جز تو نبود!
ستاره ای در زمین
اما بهتر از آسمان
نالیدم که چرا؟
ستاره ای داشتم و ...