اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

پرده عشق

در پس پرده عشق

همه کس واله و سرمست بماند

آن کس که بر او اشک روانم همه آمد

از دور نگاهم ننمود اما

گفت

از کار تو من روضه رضوان نفروشم

دانی،

راز گل سبزی که دگر سبز نماند

زرد است

زرد است همه آبی از او رفت ز دنیا

پایان همه عشق فروزان

سوختن،

با هیزم یار

نظرات 4 + ارسال نظر

ایی من سنه گوربان
نه گوزل یازیبسان
شهریارین جوان لاری
یاشاسین اوشاخ لاری

فهیمه 1388/11/18 ساعت 07:05 http://farjam2009.blogfa.com

سلام حمید جان
خوبی عزیزم
مثل همیشه بی نظیر
موفق باشید
باز هم منتظرت هستم

حامد 1388/11/20 ساعت 02:10 http://shaleghermez

بسیار نیکو
زنده باد

همه می پرسند:
چیست در زمزمه مبهم آب؟
چیست در همهمه دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید، روی این آبی آرام بلند
که ترا می برد این گونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده جام
که تو چندین ساعت، مات و مبهوت به آن می نگری؟
نه به ابر، نه به آب، نه به برگ،
نه به این آبی آرام بلند،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،
نه به این خلوت خاموش کبوترها،
من به این جمله نمی اندیشم.
من مناجات درختان را هنگام سحر،
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سینه کوه،
صحبت چلچله ها را با صبح،
نبض پاینده هستی را در گندم زار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل،
همه را می شنوم؛ می بینم.
من به این جمله نمی اندیشم.
به تو می اندیشم.
ای سرپا همه خوبی!
تک و تنها به تو می اندیشم.
همه وقت، همه جا،
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم.
تو بدان این را، تنها تو بدان.
تو بیا؛
تو بمان با من، تنها تو بمان.
جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب.
من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند.
اینک این من که به پای تو در افتادم باز؛
ریسمانی کن از آن موی دراز؛
تو بگیر؛ تو ببند؛ تو بخواه.
پاسخ چلچله ها را تو بگو.
قصه ابر هوا را تو بخوان.
تو بمان با من، تنها تو بمان.
در دل ساغر هستی تو بجوش.
من همین یک نفس از جرعه جانم باقیست؛
آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش.


[گل][گل][گل] درسایه لبخندتو ، همه چی آرومه [گل][گل][گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد