اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

چشم انتظار

روز ملاقات رسید
اما باز
خبری از رخ آن یار نشد
هجران
بی روز وصال باز رسید
از کنج سیاهی مهتاب،
با خستگی از گردش ایام، دگربار
بر پرده ظلمانی شب
پشت نمود
از سنگ سیاه بت من ناله و فریاد هواخواست!
از روی و جمالش دل من واله و حیران
در غمکده ها باز
آتش بگشود آن رخ چون روی مسیحا
چون تک رمقی بر بدنم
باز نماند
دم، بر همه دم، باز دمید از نفسش
یوسف به جمالش شده واله
آن کشتی نوحش اما
چون جای در این دار نگیرد
دلها همگی بر  عرشه آن جای گرفت
مستی
که برای دل شیدا محیاست
حیرت زده از آن دل غوغا، شده سرمست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد