اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

قایق

می شکنم شاخسار را

تا بسازم با آن

قایقی چوبی

برافراشتم

از برگ های زرد بادبانش را

قایقی همچو کبوتر

تا برد در رود پر آب

نامه های نانوشته

راز در دلها نهفته

آسمان از پشت ابر

می پاید قایقم را

قطره آبی

بر زمین افتاده بود

شایدُ

آنُ اشک یک تنهای بی یاور بود

یا که روزی

آب تنگ ماهیان بی نشان

می نشینم در کناری

می نویسم نامه ای را

تا بگویم از تباهی

از سیاهی های اقیانوس غم

از دل سودای خویش

نامه اما

کاغذش جوهر ندید!

نظرات 1 + ارسال نظر
حامد 1388/12/21 ساعت 00:40 http://shaleghermez.blogfa.com

می رفت و نمی دانست
دور بیهودی تنگ
پایان هیچ کجا نیست

ماهی قرمز
دوست عزیزم
شعر واقعا زیبای بود
زنده باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد