اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

قلم

حال پریشانی دارم
چند روزیست
قلمم دستم نیست!
حس روزهای پیش
دیگر با من نیست!
آرزو دارم
شبی آشفته حال
نروم بر سر رختخواب
روزهایم دیگر
بدتر از شب هاست
آرزو دارم هر روز
شب از راه رسد در روز

...
بار دیگر فکر عاجز من
وصف حال خویش نتوان گفتن
پس که باید
انتهای نامه را بستن

هدهد

زمرد،
در دل شب های تنهایی
به سان هدهدش سوی سلیمان آمده!
پادشاه غم
که شد عبد سرای عشق پر وهم و خیال
مسلم یک مرد نامسلم شده
بارگاهش باز
قبل او آمد به سوی آن ملک
از تعجب واماند وقتی که دیدش در سرای
گفت این بدانم عشق
مرهم شد برای درد بی درمان
لیک،
آن ندانستم که تختم قبل من آرد به ملک ساربان
قدر دانی؟
عشق تو پر قدرت است!
با وجود تو نشاید که کس دیگر بود معشوق من

بهار من

بهار من؛
ز غوغای زمستانی برون آی
ز سرمای سیاهی ها دگربار
به گرم شمع محفل تا توانی
فزونی ده، ذغالش بیش فرمای
به فکر دل؛
ز شاخ و برگ گلهای بهاری
مرا در یاد آر و سبز روی آی
بگفتم سال و اندی حرف دل را
به هر شعری شهی بر دل نهادم
همیشه اشک های بی زبانم
در این سال دگر بر چشمهایم
همیشه این شتر بر خواب گردید
به سختی من نگفتم رازهایم
قناری محو صوت آه گردید
به سان قمری آوازش تباه گردید
به دیوانه بگفتم من چطورم
بگفتا " تو ز من سرمست بودی
نشاید نام تو دیوانه بنهاد
که نام تو سزد مجنون مجنون
که پایت را فراتر از گلیمت
نهادی و مرا در دل نبردی
همیشه آن دگرها یاد بودند
ولی تو در دل سنگین تبارت
ز من یادی نبردی، ننگ بر تو"
نه در کارت حمید تعجیل فرمای
به سان مرزبانان ایست فرمای