اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

سخن ...

آهسته سخن گوی با من
که دگرها خوابند
بیدارشان مکن
که شبی دراز در پیش است
بیدار باش با من
ببین که آنها
به همین اندک نور دلخوش اند
به همین ستاره های کوچک دل بسته اند
و همین کورسوی مهتاب برایشان کافیست
چرا؟
هنوز که خورشید را ندیده اند!
اگر ببینند عاشقش می شوند
اگر آن آسمان آبی را که با خود ارمغان خورشید آورده است
دیده بودند!
اینک در خواب نبودند!
در تکاپو بودند
افکارشان مشوش بود
که ای کاش هر چه زودتر
خورشید با آن عظمت جای مهتاب را بگیرد
و ندای عالمگیرش همگان را بهره مند سازد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد