اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

گریه

پرسید از او:

از پس غمکده بر می آیی؟

از هراس دل

غم از دست دادن سنبل

راضیم هر چه خدا می خواهد

من تحمل دارم

قد یک دشت وسیع!

قد اقیانوسی، پر از ماهی ها

از خفا مخفی کرد

اسم رمز شد 'گریه'



کلبه ای ساخت در این پهنا دشت

کلبه از راه دراویش گذر می دارد

اسم رمز را می گفت، هر که می خواست بیاید آنجا

از کنار کلبه،

چشمه ای جاری گشت

اندکی بعد که شد رودخانه!

در کف رود خودم را دیدم

و به خود خندیدم

این همه نیست که شد از نیست هست

به کجا می رود آخر، ز کجا جاری هست؟

مشت آبم خندید!

با طمانینه خاص وقتی که

صورتم را تر کرد!

مشتی از آب به رویم پاشید