تو شاید،
نمی دانی
ساحلی از دور دست
چشمهایت را پایید!
سوز و سرما، اشک و آه
به زودی، رفتنیست
از دوردست، در کنار ساحل
قایقی دیگر نیست!
حتی دیگر
تک درختی آنجا،
قابل دیدن نیست!
هر روز می گشت شبها
در پی یک نکته
در کنار زنبیل
یک عدد نان گرم
برای راحتی راز خرید!
می دانی،
نفمه های عالم
کلبه های صحرا
بلبلان در دل این دشت سفید
همه از حال توست؟
و همه شان با توست؟
من نمی دانم که
دیگر این دست طبیعت چیست
که برایت خروارها
آدرس می خواند؟
www.headjuice.net
1.11111110199192206891989کسب درآمد از سایتهای معتبر خارجی
بدون هزینه ثبت نام
100% معتبر
جز اولین نفرات باشید
برای ثبت نام و توضیحات به سایت مراجعه کنید .