اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

به یک بغل نیاز است

به یک بغل نیازاست!

کسی حاضر به پذیرفتن ما نیست ...

مادر،

که چند سال پیش؛ بهترین بغل بود

گفت که دیگر بزرگ شده ای!

آغوش من جای تو نیست

همه می تازند

همه در خوابند

همه می گویند: مزاحم دیرینم

همه در عزای گریه، می گریند

همه نمی بینند

مسافری خسته از دورانم

کسی این مسافر را

در مهمانسرای خود جای نداد ...

دل خسته،

خون گریه

ملول از روز بی درد

 

به یک بوسه نیاز است ...

با وجود نا امیدی

کسی این لب ناکام را

به کامش نرساند

همین که در نقش و نگارهای پر رنگ

جایی برای رنگ نداشت!

همان روند بی روند

همان رفیق بی رفیق

همان که دردهایش را

به چاه کوفه نیفکند!

و رحم این زمانه را

برای خویش طلب نکرد

هم اکنون که سفرم پایان است

در این امیدم این آخرین مقصد

سرانجام یابد!

سرانجامی بهتر از مرگ!

هر چند که این امید خود

با تمام غصه

با وجود نبود گریه

نا امید از رسیدن به مقصد

سرگردان است ...

نظرات 2 + ارسال نظر

سلام خیلی وقت بود بهت سر نزده بودم. شعرت قشنگ بود دلم گرفت

قشنگ بود. منو به یاد شعر گوگوش انداخت..نگو بزرگ شدی نگو که تلخه نگو گریه دیگه بهت نمیادا
بیا منو بگیر نوازشم کنم دلم آغوش بیدققه میخواد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد