اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

دلیل منطقی

تو می گفتی
به سان پاره سنگی
برای عشق بی مرزم
دلیل منطقی خواهی!
به جز یک حس بی همتا
در این دریای طوفانی
سوار موج دریاها
دلیل منطقی یابی؟
تمام آرزوی من
از این بیشتر چه میخواهی؟
دریغم کن اگر خواهم
صدای گرم و رویایی
سکوت متن های من
صدای ابر بارانی
برای حس عشق خود
تو منت بر سرم داری؟
دلم بدجور می خواهد
نوای گرم و طوفانی
اگر در قلب تو هستم
چگونه خویشتن داری؟

عادت نیست!

والله که عادت نیست!
عشق تو به کام من
شکی که به دل داری
از شدت پر دردیست
والله بدون تو
دل ذره نالان است
از کنج نگاهم آه
از حسرت تو مرگ است
راز دل من دانی
شک تو برای چیست؟
آیا تو نمی دانی
«من» بی تو پریشان است؟
این دل که نبود شاعر
از کثرت عشق توست!
والله بدون تو
هر لذت من هیچ است!