اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

تردید

تردید دلت به جان من درد است

حاشای تمنای وجودم پر غم


برخیز و دگربار به آغوشم آی

تو تک گل نوشکفته ای در دل زارم


بنمای رخت ای گل هستی

راز دل خویش بر تو من بنمایم


تنها رخ تو برای دل ماوا هست

بی تو دل خود همیشه گریان خواهم


در کنج جهان اگر نوایی باشد

خوشتر ز نوای تو به دل نسپارم


برخیز و بیا که دل نوا می خواهد

بی نور دلت دگر چه را می خواهم؟