اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

زمین و آسمان

آسمان غریبتر از زمین است؛ می دانی چرا؟ چون هرچه گریست زمین باور نکرد! شاید به این خاطر که قلب زمین از سنگ است. نه!... نه!... هرگز! چون میدانم که فقط آب است ... آب است که بر خلاف تیشه ، با لطافت تمام بر سنگ اثر می کند.
حال این آب از کجاست؟ از دیدگان آسمان!
آسمان می خواهد بر غربتش فائق آید، غربتی که حد و اندازه ای ندارد! غربتی بی مرز و فارغ از هر حصار!
رها از آسمان!
ابرهای سیاه بدادگران آسمانند! هماهنایند که فاصله افکندند. اما ... نه! فاصله بین آنها ممکن نیست. دوستی باقی است، رعد و برق! آسمان شلاقش را بر تاریکی ها فرود می آورد و همگی را از پای در می آورد.
قطره ها که محصور بودند، همگی دوباره طعم آزادی را می چشند، همگی می روند که دریا شوند. دریا! نگین آسمان در زمین. صورت آبی رنگش شاهد این مدعاست.
برای بار دیگر و برای هزارمین بار پس از بازگشت ابر سیاه، آسمان می غرد و با تمام وجودش فریاد بر می آورد که: ای دیو صفتان! راه باز کنید و مانع نشوید که دوباره، دل هوای زمین کرده!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد