اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

در راه ...

خواب می بیند،
که من از ناله شب بیدارم ...
راه می بیند،
که نگاه از پی تو در راه است
...
مطربی شب هنگام
به تمنای وجود مشغول است
ساحری در دوردست
همه را می پاید
...
مانده در راه منم، قدری صبر
آهسته قدم بردار، من هم برسم
دستهایم لرزان و
پاهایم بی تاب و
راه دور و
مست و حیران نگاهت هستم
من سراب چشمت را
بی نگاهی پیمودم
و سرانجام رسیدم بی تو
آنجا،
هیچ نبود! جز من،
در پی گردش آخر هستم
می دانم،
این تیرگی کاغذ من پر هیچ است!
و فقط تیرگی خط نگاهت برجاست ...



برای دیدن مطالب جالب و خواندنی به سایت اورگ سوزی مراجعه نمایید.


آخرین هدف

آخرین تیرم هدف را بنگریست از دوردست
دیگر،
تمام است کار من
آنگه که خورشید در وسط تابید
از تلالؤهای نابش،
آه سوزانی کشیدم
من تمام خستگی های به دوشم را به دور انداختم
گفت انگار؛
وقت شکار است، تیر را آزاد کن
دیگران بستند و تو، شمشیر را باز کن
شاعری در قلب من همچو نگاه یار است در چشم تو
منکر واقع بمیرد

این سخن از من شنو
شعر نو را می پسندد این حمید از دیرباز،
تو ببین و گوش کن
این آخرین تیر است نشسته بر کمین


مطالب جالب و خواندنی در سایت اورگ سوزی