ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
می شود
صدای ناله ها را نشنید
اشک ها، آه و حسرت را ندید
می شود
لاله ها را نچید
و ترانه ها را نشنید
پهنه دشت
پیرمرد خسته
در بلندای تپه
تنها،
غریب،
زیر سایه بید
لحظه ها پی در پی
زیر لب با خود
وردی می خواند
آسمان آبی
می برد خستگی اش را از یاد
ایستاد و به تماشا ایستاد
بر بلندای کوه
پهنه دشت به اندازه شصتم نیست
پیرمرد با نجوا گفت
زندگی، سرسبزی
رنگ قرمز، مشکی
این کجا و آن کجا
سالهی دور
سبزی دشت کهن
چشم هر بیننده
خیره و با حیرت
دشت سابق دیگر
مثل مارمولک
رنگ آن شد مشکی
ابرهای مشکی
گریه خواهند گرفت
سبزی دیگر باز
دشت خواهد پوشید