اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

عطسه!

یاد آوردم
عطسه هایم را، در روز بهاری
هر قدم در ره تو
عطسه کردم
عطسه گفت: یار،
هر بار که پایت بنهی در جلو آن دگری
آنقدر به تو نزدیک است!
باز،
سرمستم از آن بوی خوش جام شراب
ساز،
تنها گره از کار گشاید باز
راز،
بر سر دلت پرده ای آویخت
گویی که منم محرم اسرار شبانگاه
هر شب که نگاهم دید
تاریک!
در کنج شباهنگام
عطسه ای دیگر بار
دیگر آن فاصله ها کوتاه است!
قدمی دیگر نه
تا رسی بر در میخانه و یارت بینی

نظرات 8 + ارسال نظر
حسین 1389/03/28 ساعت 19:07 http://www.akslar.com

سلام دوست عزیز وبلاگتون بسیار زیباست.اگه میشه به سایت من هم سر بزنید.ممنون

بعدتنهاماندنم فهمیدم قصه مادربزرگم راست بود...یکی بود یکی نبود...
زیبا بود

سلام بله باکمال میل لینکتون می کنم..متشکرم که سرزدی

سلام دوست خوبم اپم...منتظرتم

و همچنین شما به خواندن یک شعر دعوت شدید.
نظرات شما (=حمید) برایم مهم است.

حامد 1389/04/01 ساعت 00:47 http://shaleghermez.blogfa.com

سلام ای دوست
این روزها به روزم
بیا

[ بدون نام ] 1389/04/03 ساعت 10:59

گروه کامپیوتر.....؟
چه کاری؟
شما؟

چه کاری؟
گروه کامپیوتر؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد