اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

یار بدعهد من

یار بدعهد من، امشب چه سروسری داشت؟
که دل امشب به خودش می پیچید؟
دلخوش و مست بدم از یارم
که بدعهدی نبود درکارش
آن همه شعر و شعف این دل داشت
همه شد خاک بر این دامانم
شعرها بهر تو می ساخت ای یار
از چه شد کار تو بی انصافی؟
شب و روزم همه بر یاد تو رفت
همه عمرم همه پر عشق تو رفت
ای خدا، ای همه صاحب خوبی
از تو گیرند همه خوبی و زیبایی را
رحم و انصاف نما بر این دل
چه شود بار دگر شادی دل باز آید؟

دنیاباد!

غرش و همهمه ام بر سر این دنیا باد!
ناله ای از ته دل: خاک بر این دنیا باد!

دیگران نغمه شدند بر سر این ناپیدا
غرش و بانگ دوعالم به سر دنیا باد!

گو همه هیچ و همه پوچ و همه بی پایان
ابر و باد و مه خورشید و فلک قاتل این دنیا باد!

این که دنیا پر نیرنگ و هوس ها و پلید
لعنت آنچه که بوداست و نبوداست بر این دنیاباد!

خودکار

خودکار،
از جدایی ها گفت
از دورویی پژمرد
از جدایی مرد!
از سیاهی تب کرد
از تباهی نالید!
از غم، جوهرش را می خورد!

خودکار،
کار می کرد
با همه ظرفیت
برق را می خورد
به همه می غرید
کارگر را دزدید
بانگ خودخواهی زد

خودکار،
خوب کار می کرد
بی آنکه به او می گفتند
 بی آنکه از او می خواستند
از روی شرف می خندید
تا آنکه رمق هایش مرد!

تردید

تردید دلت به جان من درد است

حاشای تمنای وجودم پر غم


برخیز و دگربار به آغوشم آی

تو تک گل نوشکفته ای در دل زارم


بنمای رخت ای گل هستی

راز دل خویش بر تو من بنمایم


تنها رخ تو برای دل ماوا هست

بی تو دل خود همیشه گریان خواهم


در کنج جهان اگر نوایی باشد

خوشتر ز نوای تو به دل نسپارم


برخیز و بیا که دل نوا می خواهد

بی نور دلت دگر چه را می خواهم؟

ﮔﺠﻪ دن ﺻﺒﺤﻪ ﻛﻴﻤﻲ

ﮔﺠﻪ دن ﺻﺒﺤﻪ ﻛﻴﻤﻲ ﻧﺎﻟﻪ ﻟﺮم ﮔﻮﻳﻠﺮی ﻧﺎلان اﻟﻴﻴﺐ! 

ﻧﻴﻪ ﻳﺎردﻟﺨﻮراوﻟﻮب ﻗﻠﺒﻴﻤﻲ وﻳﺮان اﻟﻴﻴﺐ! 

ﺳﺴﻠﻴﺮم ﻫﻲ ﺑﻴﻠﺴﻴﻦ ﻣﻐﺰﻳﻤﻲ ﺣﻴﺮان اﻟﻴﻴﺐ! 

ﺛﺮوﺗﻴﻤﻨﻦ ﮔﭽﺮم ﺗﺎﺑﻮﮔﺠﻪ ﺗﺰﻗﻮﺗﻮلا! 

آلاﻫیم آل ﺟﺎﻧﻴﻤﻲ ﻳﺎﻳﺎرﻳﻤﻴﻦ ﺳﻮزﻟﺮینی وربیلمه! 

ﮔﺠﻪ دن ﺻﺒﺤﻪ ﻛﻴﻤﻲ ﺷﻌﺮﻳﺎزارام آﻏﻠﻴﺎرام!
ای اوره ﻛﻴﻤﺪی ﺑﻮ ﻗﻴﺰ؟ﻣﺮﻫﻢ دردﻳﻤﺪی ﺑﻮﻗیز!
ﻫﻤﻜﻼﺳﻴﻤﺪی ﺑﻮﻗﻴﺰ٬ﻣﺤﺮم رازﻳﻤﺪی ﺑﻮﻗﻴﺰ!
ﺟﺎده ﻟﺮده ﻗﺎﭼﺎرام ﺗﺎ ﻳﺘﻴﺸﻢ اوزﻳﺎرﻳﻤﺎ
ﺗﻚ اولان وقتیلری ﻧﺎﻟﻪ ﺗﭙﻴﺐ ﺷﻌﺮ دﻳﺮم!
ای ﻓﻠﻚ ﮔﺮدش اﻳﺎم ﻣﻨﻲ ﺗﺰ ﻗﻮﺟﺎدﻳﺮ!
ﺑﻴﺮزﻣﺎن اوﻟﺴﻢ اﮔﺮ ﻣﻦ ﺣﻤﻴﺪم ﻳﺎدﻳﻤﺎ ﻗﺎل!

دلیل منطقی

تو می گفتی
به سان پاره سنگی
برای عشق بی مرزم
دلیل منطقی خواهی!
به جز یک حس بی همتا
در این دریای طوفانی
سوار موج دریاها
دلیل منطقی یابی؟
تمام آرزوی من
از این بیشتر چه میخواهی؟
دریغم کن اگر خواهم
صدای گرم و رویایی
سکوت متن های من
صدای ابر بارانی
برای حس عشق خود
تو منت بر سرم داری؟
دلم بدجور می خواهد
نوای گرم و طوفانی
اگر در قلب تو هستم
چگونه خویشتن داری؟

عادت نیست!

والله که عادت نیست!
عشق تو به کام من
شکی که به دل داری
از شدت پر دردیست
والله بدون تو
دل ذره نالان است
از کنج نگاهم آه
از حسرت تو مرگ است
راز دل من دانی
شک تو برای چیست؟
آیا تو نمی دانی
«من» بی تو پریشان است؟
این دل که نبود شاعر
از کثرت عشق توست!
والله بدون تو
هر لذت من هیچ است!

به یک بغل نیاز است

به یک بغل نیازاست!

کسی حاضر به پذیرفتن ما نیست ...

مادر،

که چند سال پیش؛ بهترین بغل بود

گفت که دیگر بزرگ شده ای!

آغوش من جای تو نیست

همه می تازند

همه در خوابند

همه می گویند: مزاحم دیرینم

همه در عزای گریه، می گریند

همه نمی بینند

مسافری خسته از دورانم

کسی این مسافر را

در مهمانسرای خود جای نداد ...

دل خسته،

خون گریه

ملول از روز بی درد

 

به یک بوسه نیاز است ...

با وجود نا امیدی

کسی این لب ناکام را

به کامش نرساند

همین که در نقش و نگارهای پر رنگ

جایی برای رنگ نداشت!

همان روند بی روند

همان رفیق بی رفیق

همان که دردهایش را

به چاه کوفه نیفکند!

و رحم این زمانه را

برای خویش طلب نکرد

هم اکنون که سفرم پایان است

در این امیدم این آخرین مقصد

سرانجام یابد!

سرانجامی بهتر از مرگ!

هر چند که این امید خود

با تمام غصه

با وجود نبود گریه

نا امید از رسیدن به مقصد

سرگردان است ...

هجران

مرهم درد دلم یاد تو شد / محرم راز دلم یاد تو شد
راضیم آنچه خدا می خواهد / این همه شعر و نوا کار تو شد
ضامن رسم اقاقی ها شد / چشم بیمار مرا یاری شد
یادی از عشق قناری هستی / مستی هر شب من راز تو شد
هر دم از نام تو آهی دارم / از نگاهت نگهم راهی شد
مردمان حیرت خود را گفتند / رمز پیروزی من اسم تو شد
ضاربی که بنگارد شعرت / یادی از نام حمید خواهد شد

اشک دل

فکر من صدجا رفت
وقتی از عشق تو آتش بارید
وقتی از روی تو ماهی لرزید
وقتی از چشم تو اشکی غلطید
تو ندیدی این دل
وقتی از دوری تو پرپر شد
وقتی اشک چشمش
همچو باران نم نم، قطره قطره بارید!
دانه های اشکی
به مثال شبنم بی لانه چکید!
پاره شد این کاغذ
صبح شد این شب شعر
خواب از چشم یلان پرپر شد
گفت این دل:
من پر از امیدم
من صبوری دارم،
قد یک دشت وسیع!
قد ماهی، عمق دریا، قد این عشق نفیس!
با همه کم لطفی،
باز در تیرگی کنج نگاه منتظرت می مانم