آدرس می خواند؟
و اینبار تو فریاد زدی: کمک!
ح.یالقوز: تخلص بنده که به تازگی بر خود برگزیدم ...
من منتظرت هستم ...
کمی آهسته تر دور شوی
پرسید از او:
از پس غمکده بر می آیی؟
از هراس دل
غم از دست دادن سنبل
راضیم هر چه خدا می خواهد
من تحمل دارم
قد یک دشت وسیع!
قد اقیانوسی، پر از ماهی ها
از خفا مخفی کرد
اسم رمز شد 'گریه'
کلبه ای ساخت در این پهنا دشت
کلبه از راه دراویش گذر می دارد
اسم رمز را می گفت، هر که می خواست بیاید آنجا
از کنار کلبه،
چشمه ای جاری گشت
اندکی بعد که شد رودخانه!
در کف رود خودم را دیدم
و به خود خندیدم
این همه نیست که شد از نیست هست
به کجا می رود آخر، ز کجا جاری هست؟
مشت آبم خندید!
با طمانینه خاص وقتی که
صورتم را تر کرد!
مشتی از آب به رویم پاشید
"داروگ،
کی می رسد باران؟"
در پی تکه ی ابری، چشمهای بی فروغم
آسمان را درنوردیدند
در میان موج دودی از بلندیهای پست
آسمان خالیست، شاید!
یا که شاید فیلترینگی، ابرها را می زداید!
آرزو دارم ببینم آسمان را،
مثل آنطوری که می دیدش ارسطو، ابن سینا
مثل افلاطون و رازی
مثل شیرین، همچو فرهاد،
دوست دارم فیلسوفی در کتابش این نگارد:
"دود تاریکی که می سازد بشر
بر عمر خویش دارد اثر"
پس بیا با هم بسازیم
آسمانی بی دود
آسمانی آسمانی، رنگ آبی
مثل سابق
خواب می بیند،
که من از ناله شب بیدارم ...
راه می بیند،
که نگاه از پی تو در راه است
...
مطربی شب هنگام
به تمنای وجود مشغول است
ساحری در دوردست
همه را می پاید
...
مانده در راه منم، قدری صبر
آهسته قدم بردار، من هم برسم
دستهایم لرزان و
پاهایم بی تاب و
راه دور و
مست و حیران نگاهت هستم
من سراب چشمت را
بی نگاهی پیمودم
و سرانجام رسیدم بی تو
آنجا،
هیچ نبود! جز من،
در پی گردش آخر هستم
می دانم،
این تیرگی کاغذ من پر هیچ است!
و فقط تیرگی خط نگاهت برجاست ...