اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

فلسطین

دلهایمان با فلسطین ( انما المسلمین اخوه )




مسلمانان دست در دست هم ( واعدو لهم مستطعتم من قوه)

برای نابودی دشمن

دعا برای آزادی قدس



مرگ بر جهان خواران صهیونیست

دریغ

دریغا از همه وهم و

همه اغما و واویلا

دریغا از خداوندی

که ما را کرد انسانی

تمام رذل و پستی ها

همه بدها و نکبت ها

دریغ از روز اول که

شدیم یکسان و هم نوعی

که پایه و اساس ما

همه بر پایه عشق است

چراغی که فروزان کرد

همه شد بر فدای یار

ولی انسان نمود اول

شکستش مهر و عهد یار

جهانی که همه بینند

نبودش از ازل ویران

جهانی که همه ظلم و

همه بر پایه عصیان

همه در فکر زرداری

همه در حسرت عرفان

چگونه من شوم پست و

برادر را کنم نالان؟

چگونه قلب من راضیست

ولی مادر شود گریان

چگونه این شکم ها پر

شکم هاشان بود خالی

همیشه فکر من باشد

نباشد که از این عالی

خدای ما در این قرآن

خطاب ما مسلمانان

همه ما را برادر کرد

همه باشیم پی یاران

خوشی ها را کنار هم

غم و اندوه با یاران

اگر بینی که خون آشام

بود در فکر خون یار

تو که با یارت هم خونی

چرا فکرت بود جز یار؟

بود فکر امام ما

اگر غرق خوشی باشم

ولی زیر ستم باشم

ذلات را نمی خواهم

که مرگ من بود بهتر

از این خوبی پر محنت

تو که در خط آنهایی

در این کارهم مکن غفلت

بیا با مشت هایمان

بکوبیم بر صف دشمن

همین بیداری ماها

بود خورشید بر آنان

قانلی اورگ

اورگیم گور نه دولوب 

سن نن اوچون چئرپئنیری

دوداغیم قیرمیزی قانان 

دولو بیر لاله کیمی

سوئزلریمدن گئچرم 

آما اورگیمدی همان

گوزلریم یولدا قالیب 

گوزلییری سن گلسان

گه دان آرام ائدیرم 

گه ده پریشان اولوری

بو کیچیک غمکده نین 

رسمی زامانلاردی بودی

باخمادیم عشقیله 

دولو بولوین ناز گوزووه

پشمانام کی داها من 

سسله میرم یار بوله وه

بولمورم عشقیده ایسته ده 

نه وار کی اورگیی

پادادیر، عشق قانی 

ایستمیزم بو اورگی

ایستمهدی ددی سسله ده 

سنه "یار" آدیوا

سوگیده آدلایری سنله 

منیم عشقیمزه یاره یارا

سلام

شهادت مولای متقیان علی(ع) را به تمام جهانیان مخصوصا جهان تشیع تسلیت عرض می نماییم.


سلام

شب قدر است و من قدری ندارم، چه سازم توشه قبری ندارم
مبادا لیله القدرت سرآید، گنه بر نالم ام افزون تر آید
مبادا ماه تو پایان پذیرد، ولی این بنده ات سامان نگیرد



با عرض تبریک به مناسبت فرا رسیدن شبهای قدر و تسلیت سالروز ضربت خوردن علی (ع) امیدوارم که در این ایام معنوی دعاهایتان مورد استجابت درگاه حق قرار گیرد.

ما را نیز از دعاهای خود بی نصیب نسازید.

صدای آشنا

تو که نیستی

من،

ردپای تو را به نظاره نشسته ام

در اینن فص برفی

برف،

ردپای تو را از بین برده است

دیگر حتی

اثری از بوی تو،

آن بوی آشنا که همیشه با آن خواب را بر هم میزدم

نیست

آن صدایی که  هر روز با آن انس می گرفتم

دیگر به کلی گوش  های مرا فراموش کرده است

چشمهایی که سوی چشمهایم بودند

و صورتی که امید زندگی ام بودند

دیگر،

برایم نا آشنایند

آن کفش هایی که هر از مترها دورتر صدایشان را می شنیدم

صدایشان دیگر برایم گنگ و مبهم اند

حتی دیگر با شنیدن "تو" آن احساس غریب به سراغم نمی آید

بریده ام دیگر؛

دنیا برایم بدون همان احساس آشنا مفهومی ندارد، جز؛

پوچی،

تباهی،

سیاهی،

اما دیگر سیاهی هم برایم معنایی ندارد

و احساسی پوچی ام در تباهی هایم غرق شده اند!

دلم دیگر

در جستجوی صدایی آشناست

صدایی که

سالها بماند و غریب را برایم بی معنا کند

می توان

آسمانی خالی

گل های ارغوانی

باغچه تنهایی

گل های باغچه را چیدن

به تمامی غربت خندیدن

ساحل بی انتها را دیدن

از روی قایق خوشبختی

نشاط صبحگاهی

سحرگاهان

جلای روح آدمی

 

رنگ خورشید و غروب

رنگ شب

مهتاب

 

رنگ کوچه

باغچه

رنگ تنهایی

سایه خوشبختی

هفت رنگ عشق

راه روشن، بی وهم

سودای ناله و آه

می توان چرخیدن

می توان دیدن

می توان خندیدن ...

سلام

تولد کریم اهل بیت حضرت امام حسن مجتبی را به همه خوانندگان وبلاگ و همه مسلمانان تبریک می گوییم.



سال سوّم نیمه از ماهِ صیام

گفت زهرامرتضی را اِی هُمام 

خـواه تـا آیـد به نزدم قــابـلــه

گـو که پر درد است اینک حامله

آمد آن نوزاد سِبْطِ مصـطـفـی

قـلب زهرا پرشد از مهر و صفا

قابله گفت اِی علی نامش چه باد؟

گــفت حیدر: کُن ز احمد اِنقیاد

پس بیامد مصطفی در آن سرا

در بغل بـگـرفـت آنـدم بـچـّه را

طفل را پیچاند در بُردی سفیـد

گــفت: نـام او زِ رب باید رسی

دمنـتـظر ماندند آن جا مـرد و زن

پیک حق آمدبگفت او را حَسن

گفت احمد نام را هم بعد از آن

خــواند درگـوش  یمینِ او اَذان

هم اقامه خواند درگوشِ یسارباد

عایـی تا شود بهرش حصار

امر کـردش بر عَقیقِه بعد از آن

تاشـود طفل ازحوادث درامان

مصطفی هر روز نزد طفل رفت

کرد سـنّتها همی تاروزِ هفت

سر تراشیدش خُلوقی زد به سر

کرد اِمراری  ز موسی آن پسر

سنَّت و تَعْویذ و تَصْدیق و دعا

مـی دهـد نـوزاد را رنـگِ  خدا

بوسه زد  احمد  به رویِ مجتبی

او بپـیـچاندش حسن را باعَبا

بود مهمان دار بابا، فاطمه

فخر کردی زان سبب او بر همه


برگرفته از کتاب مثنوی ریحانة الرسول/محسن سید اسماعیلی

می شود

می شود

صدای ناله ها را نشنید

اشک ها، آه و حسرت را ندید

می شود

لاله ها را نچید

و ترانه ها را نشنید

پهنه دشت

پیرمرد خسته

در بلندای تپه

تنها،

غریب،

زیر سایه بید

لحظه ها پی در پی

زیر لب با خود

وردی می خواند

آسمان آبی

می برد خستگی اش را از یاد

ایستاد و به تماشا ایستاد

بر بلندای کوه

پهنه دشت به اندازه شصتم نیست

پیرمرد با نجوا گفت

زندگی، سرسبزی

رنگ قرمز، مشکی

این کجا و آن کجا

سالهی دور

سبزی دشت کهن

چشم هر بیننده

خیره و با حیرت

دشت سابق دیگر

مثل مارمولک

رنگ آن شد مشکی

ابرهای مشکی

گریه خواهند گرفت

سبزی دیگر باز

دشت خواهد پوشید

آخرین نبرد

می خواهم باشم

نمی شود،

در جنگ ضعیف بودم

دشمنان چیره اند

و تمام شهر را محاصره کرده اند

پشت دیوارهای شهر

سواری

به حرکت درآمده

کسی خبری ندارد

کدامین مقصد و وقت؟

سوار می خواهد مرا پیروز جنگ بیند

و دشمنان مایل ها از من دور باشند

اگر شهر را محاصره شده ببیند،

اگر مرا شکست خورده ببیند،

وای بر من،

شاید مرگ از این شکست برتر باشد

ولی

باید نوشدارو را به امید رساند

تا قبل از دیر شدن

دیر نشود!

دشمنان مثل اسبی رام بر من چیره اند

و به هر سوی بخواهند می برند

وای بر من،

اگر او برسد و ببیند که من نه منم

دیگر وقت فکر نیست

آخرین نیرو را باید با آخرین نیرو جمع کرد

تا دیگر

آخرین نبرد، اولین پیروزی شود