اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

اورگ سوزلری

صدایی که از دل برخواسته و بر دل می نشیند

انتظار

آتشی از دور پیداست
بازگرد!
چون چمن ها خشک گردید باز
از دلم یاد تو دور گردید باز
بر هوای سمی آتشکده
زخمی دریای پر ماهی من،
تو باز گرد
من که از خود بی خودم،
دل های مجنون تو
گریه ها سر می دهند
از نای خشک چمن خون می رود
آب این مزرعه پر خون می شود
تو باز گرد
من که دیگر نای ماندن ندارم
زود، قبل از خستگی
تو باز گرد
دنیای من دارد آخر می شود
قصه من دیگر به سر می شود
یاد تو تنها چاره گریه ام
نام تو تنها حلال مشکلم
من صدایت می کنم
از ته کوچه تاریکی نگاهت می کنم
نور از این سرزمین پر زد، تو بیا
نام تو بر چشم پر خون دلم
مرهم است، تو بازگرد
نای خواندن دیگر در نای گلویم شد تمام
چشمهایم منتظر بر راه توست
تو بازگرد!

سلامی دوباره!

سلام

بنا بر نیاز وب و همچنین درخواست مکرر برخی دوسان وبلاگ موبایلی من جهت رفع اشکالات موبایلی شما مخصوصا در ۵۸۰۰ و سیمبیان ورژن ۵ راه اندازی شد.

عزیزان می توانند اشکالات و سوالاتشان را در این وبلاگ مطرح فرمایند.

با تشکر

لینک: http://symbian5.iranblog.com/

هفته وحدت

فرا رسیدن ایام هفته وحدت و میلاد رسول گرامی اسلام (ص) و امام جعفر صادق (ع) را به همه مسلمین دنیا تبریگ عرض می ناییم.

قایق

می شکنم شاخسار را

تا بسازم با آن

قایقی چوبی

برافراشتم

از برگ های زرد بادبانش را

قایقی همچو کبوتر

تا برد در رود پر آب

نامه های نانوشته

راز در دلها نهفته

آسمان از پشت ابر

می پاید قایقم را

قطره آبی

بر زمین افتاده بود

شایدُ

آنُ اشک یک تنهای بی یاور بود

یا که روزی

آب تنگ ماهیان بی نشان

می نشینم در کناری

می نویسم نامه ای را

تا بگویم از تباهی

از سیاهی های اقیانوس غم

از دل سودای خویش

نامه اما

کاغذش جوهر ندید!

مسلمان

من مسلمانم 

کلبه ای در پس دنیا دارم 

که تمام چمن و دشت حسادت دارند 

در کنار کلبه رودها جاریست 

در کنار رود 

تک درختی رویید 

آفتاب از پس ابر شد بیرون 

به تمامی حسودان آشفت 

زین پس  

کلبه ام شد به همه، کلبه هم مهر و صفا 

و دگر هیچ حسودی پی بخلش ندوید ...

سلام

با عنایات الهی و همراهی شما ورژن قلم بلاگی اورگ سوزی ثبت گردید.

آدرس: لینک

چشم انتظار

روز ملاقات رسید
اما باز
خبری از رخ آن یار نشد
هجران
بی روز وصال باز رسید
از کنج سیاهی مهتاب،
با خستگی از گردش ایام، دگربار
بر پرده ظلمانی شب
پشت نمود
از سنگ سیاه بت من ناله و فریاد هواخواست!
از روی و جمالش دل من واله و حیران
در غمکده ها باز
آتش بگشود آن رخ چون روی مسیحا
چون تک رمقی بر بدنم
باز نماند
دم، بر همه دم، باز دمید از نفسش
یوسف به جمالش شده واله
آن کشتی نوحش اما
چون جای در این دار نگیرد
دلها همگی بر  عرشه آن جای گرفت
مستی
که برای دل شیدا محیاست
حیرت زده از آن دل غوغا، شده سرمست

ساقی

ساقی!
در جام من امشب قدحی ناب بریز
تا صبح شراب و می و مستی
آنگه
که دگر نای نماند
بس کن که سراسر دلکم ریش شود
تا صبح سرودم ز تجلای وجود
هر شب پرم از ناز و تمنای وجود
با من باز
گوی از سال نکویی که دگر باز نماند
از روز نکویم نگهی بیش نماند
ناگه
شدم آشفته گدای ره میخانه
دست ها را اما
در پیش تو بردم به هوا
بی تو رمقی در دل من باز نماند
جز تو قدحم خالی و بی آب بماند

سیاهی

با من بیا تا کنج مهتاب
تا ته شب
سیاهی بعضی وقت
حتی،
بهتر از سفیدیست
با من بگو از راز آفتاب
روزی که تمام کرد
سفیدی بعضی وقت
حتی،
بدتر از سیاهیست
سیاهی نماد آرامی و
سفیدی نماد جنب و جوش
چه صلح های سپید که
به سیاهی نگروید
شنیدی که
دست دوستی با سفیدی دراز کرد
ولی،
آخر به زخم کین رفت!

پرده عشق

در پس پرده عشق

همه کس واله و سرمست بماند

آن کس که بر او اشک روانم همه آمد

از دور نگاهم ننمود اما

گفت

از کار تو من روضه رضوان نفروشم

دانی،

راز گل سبزی که دگر سبز نماند

زرد است

زرد است همه آبی از او رفت ز دنیا

پایان همه عشق فروزان

سوختن،

با هیزم یار